الساالسا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
سورنسورن، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

السا و سورن

سونوگرافی آنومالی

سلام پرنسس کوچولوی خوشگلم  امروز هجده هفته و پنج روز از سفر قشنگ ما با هم میگذره . بالاخره بعد کلی انتظار نوبت سونوی هدفمندت رسید و عصر من و بابایی با خوشحالی خیلی زیاد راه افتادیم به سمت دیدن شما   تا نوبتمون بشه بابایی واسم موز خریدن چون باید چیز شیرین میخوردم تا خوب وول بخوری عزیزکم. قبلشم تو خونه کلی خرما و مربای به خوشمزه خورده بودم . بابامسعود جون خیلی مشتاق دیدنت بود من هم همش واسه سلامتیت آیه الکرسی میخوندم الهی فدات شم بالاخره رفتیم تو اتاق سونو خانوم دکتر خیلی مهربون و خوش اخلاق بود و با حوصله به همه سوالا جواب میداد به بابایی اجازه داد با گوشی فیلم بگیره بعد هم تمام اعضای بدن کوچولوتو با دقت بررسی کرد خدارو هزار بار ش...
28 مهر 1394

ممنونم خداجون

سلام مسافر کوچولوی عزیزم  امروز هفده هفته و سه روز از سفر قشنگ من و تو باهم میگذره سفری که لحظه لحظه ش واسم شیرینه دوست دارم لحظه به لحظه شو قاب بگیرم و ثبت کنم واقعا این لحظات عاشقانه با هیچ زبونی قابل توصیف نیست ! عزیزکم بالاخره بعد کلی انتظار امروز تکونای قشنگتو احساس کردم بیشتر شبیه در زدن بود انگار داشتی به مامان کیمیا سلام میکردی و ابراز وجود میکردی الهی فدات شم ... لحظه ای که فکر کنم هیچ وقت از ذهن و خاطرم پاک نشه عزیز بی همتای من   
19 مهر 1394

منتظرلگدهای آلوچه

سلام نفسم   این روزای رویایی پاییز تند و تند داره میگذره و من و بابا بی صبرانه منتظر احساس کردن تکونای محکم تو وروجک هستیم . مخصوصا بابامسعودجون که همش میپرسه هنوز وقتش نشده ؟ هنوز وقتش نشده ؟ آخه میدونی بابا خیلی دوست دارن که باهات صحبت کنن و تو با لگدهای محکمت به حرفاشون واکنش نشون بدی عزیزدلم البته قبلا هم بهت گفتم چند هفته ای هست که زیر شکمم انگار نبض داره و گاه و بیگاه احساسش میکنم اما فکر میکنم هیچی لذت بخش تر از روز به روز بزرگ شدنت و محکم شدن ضربه هات نباشه عزیزکم لحظه شماری میکنم که بیام و از حس قشنگ تکون خوردنات بنویسم ... تا همیشه عاشقتیم همییییییییییشه ...
14 مهر 1394

یه روز فوق العاده پاییزی

سلام عزیزکم .  از دیشب سرگیجه خیلی بدی سراغم اومده بود که با تهوع هم همراه بود  حسابی بابا مسعود جون رو نگران کردم آخه چند شبی حالم واقعا خوب شده بود . صبح آزمایش خون و ... دادم بعد کلی نگرانی و حال داغوووون بالاخره واسه ساعت دو عصر نوبت دکتر گرفتیم و راهی مطب شدیم . توی مطب هم هنوز سرگیجه کمی داشتم . خانم دکتر گفت که سرگیجه هام  واسه کم خونیه و واسم قرص آهن نوشتن . از حالم تو این روزا واسش توضیح دادم که یهو گفتن بهتره یه سونو انجام بدی که خیالمون راحت شه منم با خوشحااااالی زیاد از شوق دیدن تو رفتم تو اتاق سونو و آماده شدم . اول از همه خانم دکتر اومد و صدای قلب قشنگتو واسم پخش کرد که خیلیییی لذت بخش بود بعد هم گفت خدارو شکر...
4 مهر 1394

پاییز آمد ...

سلام جوانه گندم بهشتی من! امروز چهارده هفته و شش روزه که با همیم . که هر لحظه با من شریکی . که هر لحظه به قلب من نزدیکتری . و هر روز عزیز و عزیزتری ...  آلوچه کوچولو بالاخره پاییز دوست داشتنی از راه رسید امروز اولین روز پاییز نود و چهاره یه پاییز زیبا و رویایی که با بودن تو برای ما قشنگی و حس و حال بی نظیرش چند برابر میشه وروجک من . من وبابا هر دوتامون عاشق این فصلیم و کلی ازش لذت میبریم  ... باهاش یه عالمه خاطره داریم و حالا که بوی پاییز همه جا پیچیده و با حضور تو ما خیلییییی خیلییییی عاشقانه تر این پاییز رو شروع میکنیم . خدای مهربان ممنون بخاطر این همه زیبایی و شوق ... ممنون
1 مهر 1394
1